کیسه های میوه ی داخل دستم رازمین گذاشتم.کلیدم راازجیبم درآوردم و درخونه روباز کردم.وقتی واردخونه شدم ازبس شیشه عینکم بخارگرفته بودجایی رونمیدیدم وکیسه میوه هاهم که دستم بودنمیتونستم بخاروپاک کنم.همسرم زن شلخته وتنبلی بود،طوری که حوصله تمیزکردن خانه راهم نداشت.این رامیشدازکثیفی وبهم ریختگی خونه فهمید.هرقدم که برمیداشتم میتونستم تموم اشیاء ازقبیل کنترل ولیوان وپوسته میوه و...که کف اتاق بودروباکف پام حس کنم.خیلی زودوبابی تعادلی خودموبه آشپزخونه رسوندم تامیوه هاروداخل کابینت بزارم.یکم که رفتم جلوتربخارعینکم پاک شدومیتونستم جلوموببینم.دستامو آوردم بالاکه میوه هاروبزارم داخل کابینت دیدم کیسه میوه ای دستم نیست.فکرکردم شایدموقع بازکردن در،اوناروبیرون جاگذاشتم ولی آخه همچین چیزی محاله چون موقع بستن درنگاه کردم چیزی جانمونده بود.ناگهان صدای بازشدن دراومدوصدای جیق همسرم به گوشم رسیدفورابه طرف صدادویدم وقتی به اتاق رسیدم دیدم ازقبل بدترشده وکلی میوه ریخته کف اتاق.باخودم فکرکردم نکنه کیسه های میوه اینجاپاره شدن ونفهمیدم؟ولی نه بازم همچین چیزی امکان نداره.جلوترکه رفتم دیدم زمین پرازخون وجسدی روی زمینه وهمسرم گریه میکنه وجیق میزنه.باتعجب پرسیدم ای جسدکیه؟محلم نذاشت.جلوتررفتم وبافریادپرسیدم میگم این جسدکیه که توبراش گریه میکنی؟بازم جوابی نداد.اعصابم خوردشداومدم بزنم توگوشش که یدفه دستم ازصورتش ردشد....
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: